جمعه 4 ارديبهشت 1394 ساعت 16:8 |
بازدید : 99511 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
(نظرات )
رازداري
-------------------------------
رازداري کن و از من گله در جمع مکن
باز بازيچه مشو، بارِ سفر جمع مکن
با حضور تو قرار است مرا زجر دهند
خويش را مايه ي دلگرمي هر جمع مکن
به گناهي که نکردم، به کسي باج مده
آبرويي هم اگر هست بخر، جمع مکن
ترسم آسيب ببيند بدنت، دورِ خودت...
اين همه هرزه ي آلوده نظر جمع مکن!
" آخرين شاخه ي تو، سهم عقابي چو من است...
روي آن چلچله و شانه بسر جمع مکن "
تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت
روبروي منِ ديوانه، نفر جمع مکن
---------------------------------------------------------------------------- هرگز تو هم مانند من آزار ديدي؟ ------------------------------------ هرگز تو هم مانند من آزار ديدي؟
--------------------- تو هماني که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان يافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقيبان کمين کرده عقب مي ماند
هر که تبليغ کند خوبي دلبندش را
مثل آن خواب بعيد است ببيند ديگر
هر که تعريف کند خواب خوشايندش را
************
مادرم بعد تو هي حال مرا مي پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
عشق با اينکه مرا تجزيه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرايندش را
قلب من موقع اهدا به تو ايراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پيوندش را
حفظ کن اين غزلم را که به زودي شايد
بفرستند رفيقان به تو اين بندش را :
منم آن شيخ سيه روز که در آخر عمر
لاي موهاي تو گم کرد خداوندش را
----------------------------------------------------------------------------- مي رسد يک روز فصل بوسه چيني در بهشت ------------------------------------------------ مي رسد يک روز فصل بوسه چيني در بهشت