|
|
|
|
|
شنبه 9 خرداد 1394 ساعت 16:54 |
بازدید : 3685 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
بيحرمتي به ساحت خوبان قشنگ نيست باور كنيد پاسخ آيينه سنگ نيست سوگند ميخورم به مرام پرندگان در عرف ما سزاي پريدن تفنگ نيست با برگ گل نوشته به ديوار باغ ما وقتي بيا كه حوصلة غنچه تنگ نيست در كارگاه رنگرزانِ ديار ما رنگي براي پوشش آثار ننگ نيست از بردگي مقام بلالي گرفتهاند در مكتبي كه عزّت انسان به رنگ نيست دارد بهار ميگذرد با شتاب عمر فكري كنيد فرصت پلكي درنگ نيست وقتي كه عاشقانه بنوشي پياله را فرقي ميان طعم شراب و شرنگ نيست تنها يكي به قلّه تاريخ ميرسد هر مرد پا شكسته كه تيمور لنگ نيست
----------------------------------------------------
...کاش میشد بنویسم بزنم بر در باغ که من از اینهمه دیوار بدم می آید دوست دارم به ملاقات سپیدار روم ولی از مرد تبردار بدم می آید ای صبا بگذر و از من، به تبر دار بگو که از این کار تو بسیار بدم می آید...
-------------------------------------------------
عشق پرواز بلنديست مرا پر بدهيد به من انديشة از مرز فراتر بدهيد من به دنبال دل گمشدهاي ميگردم يك پريدن به من از بال كبوتر بدهيد تا درختان جوان، راه مرا سد نكنند برگ سبزي به من از فصل صنوبر بدهيد يادتان باشد اگر كار به تقسيم كشيد باغ جولان مرا بيدر و پيكر بدهيد آتش از سينة آن سرو جوان برداريد شعلهاش را به درختان تناور بدهيد تا كه يك نسل به يك اصل خيانت نكند به گلو فرصت فرياد ابوذر بدهيد عشق اگر خواست، نصيحت به شما، گوش كنيد تن برازندة او نيست، به او سر بدهيد دفتر شعر جنونبار مرا پاره كنيد يا به يك شاعر ديوانة ديگر بدهيد
----------------------------------------------------
وقتي كه حكمران چمن باد ميشود اول تبر حواله شمشاد ميشود ديگر چه مكتب و چه مرام و چه مسلكي در گلشني كه قبلهنما باد ميشود بلبل خموش، غنچه گرفتار، گل ملول يعني چمن مدينه بيداد ميشود جايي كه سنگ، زمزمه عشق سردهد آنجاست تيشه قاتل فرهاد ميشود يك عمر آن كه بود مجلد به جلد دوست درگير و دار حادثه جلاد ميشود...
---------------------------------------------------
اگر چه بين من و تو هنوز ديوار است ولى براي رسيدن، بهانه بسيار است بر آن سريم كزين قصه دست برداريم مگر عزيز من! اين عشق دست بردار است كسى به جز خودم اى خوب من چه مى داند كه از تو - از تو بريدن چه قدر دشوار است مخواه مصلحت انديش و منطقى باشم نمي شود به خدا، پاى عشق در كار است تو از سلاله ىسوداگران كشميرى كه شال ناز تو را شاعرى خريدار است در آستانه ى رفتن، در امتداد غروب دعاى من به تو تنها،خدا نگهدار است كسى پس از تو خودش را به دار خواهد زد كه در گزينش اين انتخاب ناچار است
-------------------------------------------------
زیر پای هر درخت، یک تبر گذاشتیم هرچه بیشتر شدند، بیشتر گذاشتیم تا نیفتد از قلم، هیچیک در این میان روی ساقههایشان، ضربدر گذاشتیم از برای احتیاط، احتیاطِ بیشتر بین هر چهار سرو، یک نفر گذاشتیم جابهجا گماردیم، چشمهای تیز را تا تلاش سرو را بیثمر گذاشتیم کارِمان تمام شد، باغ قتلعام شد صاحبانِ باغ را، پشتِ در گذاشتیم سوختیم و ریختیم، عاقبت گریختیم باغِ گُر گرفته را، شعلهور گذاشتیم روزِ اوّلِ بهار، سفرهیی گشوده شد جایِ هفتسینمان، هفت سر گذاشتیم در بیان شاعری، حرف اعتراض بود هی نگو چرا نگفت، ما مگر گذاشتیم؟ این سؤال دختر کوچکم «بنفشه» بود چندمین بهار را پشت سر گذاشتیم؟
---------------------------------------------------
آنقدر از مقابل چشمان تو رد شدم تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم منظومه ای برابر چشمم گشوده شد آنشب که از کنار تو آرام رد شدم گم بودم از نگاه تمام ستارگان تا اینکه با دو چشم سیاهت رسد شدم... شاید به حکم جاذبه شاید به جرم عشق در عمق چشمهای تو حبس ابد شدم...
-----------------------------------------------------
چنان ز پند شما ناصحان زمین گیرم که گر دوباره نصیحت کنید، می میرم مرا به خویشتن خویش وانهید که من نه از قبیله ی زهدم ، نه اهل تزویرم...
-----------------------------------------------------
...تاريخنويسان كه قلم در كفشان بود جز ننگ به پيشاني ميهن ننوشتند يك عمر از اين شاخه به آن شاخه پريدند يك برگ ز خاموشي سوسن ننوشتند هفتاد من از كاغذ ملّت به هدر رفت افسوس كه قانون مدوّن ننوشتند
:: برچسبها:
شعر محمد سلمانی ,
اشعار محمد سلمانی ,
شعر ,
محمد سلمانی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|