|
|
|
|
|
جمعه 12 تير 1394 ساعت 18:30 |
بازدید : 27994 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
باران ببـــار ،اما بدان اينجا صفـــــــا را می کشند
مجنون به صحرا می برند، حلاج ها را می کشند
اينجا تمــــــــام مردمان احساس غربت می کنند
باران غريبی کن فقط،چون آشنـــــا را می کشند
در انتظـــــــــار جامه ای با عطر و بوی يوسف اند
امـــا ببـــار و خود ببين باد صبــــــــا را می کشند
گل با تو می خندد ولی زنبـــــــور او را می مکد
باران نمی دانـی چطور اينجـــا وفا را می کشند
امروز زخـــم خاک را چون مرهمی می بــــاری و
فردا تو را پس می زند! اینجـــــا دوا را می کشند
می ترسم این را گویم و خشکی ببارد جـای تو
این مردمان ناسپاس حتی خـــدا را می کشند...
--------------------------------------------------------
:: برچسبها:
شعر پروین حیدری ,
اشعار پروین حیدری ,
شعر ,
پروین حیدری ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|