لله الحمد قبل کل کلامبه صفات الجلال و الاکرامهر چه مفهوم عقل و ادراک استساحت قدس او از آن پاک استبه هوا و هوس در او نرسیتا ز لا نگذری به هو نرسیای همه قدسیان قدوسیگرد کوی تو در زمین بوسی!پرتو روی توست از همه سوهمه را رو به توست از همه روقطع این ره به راهپیماییکی توان گر تو راه ننمایی ؟بنما ره! که طالب راهیمره به سوی تو از تو میخواهیماحدی، لیک مرجع اعدادواحدی، لیک مجمع اضداداولی و تو را بدایت نیآخری و تو را نهایت نیذات تو در سرادقات جلالاز ازل تا ابد به یک منوالبر تو کس نیست آمر و ناهیهمه آن میکنی که میخواهیای جهانی به کام، از در تو!کام خواهم نه دام از در توبه جوار خودم رهی بنمای!در حریم دلم دری بگشای!غایب از من، مرا حضوری بخش!به سروری رسان و نوری بخش!هر چه غیر از تو، ز آن نفورم کن!پای تا فرق غرق نورم کن!چند باشم ز خودپرستی خویشبند، در تنگنای هستی خویش؟وارهانم ز ننگ این تنگی!برسانم به رنگ بیرنگی!میپرد مرغ همتم گستاخدر ریاض امید، شاخ به شاخکه ز بام تو دانهای چینمیا ز نامت نشانهای بینمای که پیش تو راز پنهانمآشکارست! تا به کی خوانمبر تو این نامهٔ پریشانی؟چون تو حرفا به حرف میدانیچون کند دست قهرمان اجلطی این نامهٔ خطا و خلل،ز آب عفوش ورق بشوی نخست!پس به کلک کرم که در کف توست،بهر آزادیام برات نویس!وز خطاها خط نجات نویس!
--------------------------------------------
جامی از گفت و گو ببند زبان!
هیچ سودی ندیده، چند زیان؟
پای کش در گلیم گوشهٔ خویش!
دست بگشا به کسب توشهٔ خویش!
روی دل در بقای سرمد باش!
نقد جان زیر پای احمد پاش!
فیض امالکتاب پروردش
لقب امی خدای از آن کردش
لوح تعلیم ناگرفته به بر
همه ز اسرار لوح داده خبر
قلم و لوح بودش اندر مشت
ز آن نفر سودش از قلم انگشت
از گنه شست دفتر همه پاک
ورقی گر سیه نکرد چه باک؟
بر خط اوست انس و جان را سر
گر نخواند خطی، از آن چه خطر؟
جان او موج خیز علم و یقین
سر لاریب فیه اینست، این!
قم فانذر ، حدیث قامت او
فاستقم، شرح استقامت او
جعبهٔ تیر مارمیت، کفش
چشم تنگ سیه دلان، هدفش
وصف خلق کسی که قرآن است
خلق را وصف او چه امکان است؟
لاجرم معترف به عجز و قصور
میفرستم تحیتی از دور
:: برچسبها:
شعر جامی ,
اشعار جامی ,
شعر ,
جامی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0