پرسید که کار تو کدام است ?
گفتم که جواب ناتمام است
اشعار نوشتنم غریزی ست
تصنیف نوشتنم مریضی ست
*
دانی چه نشسته پشت پرده
بازار مرا مریض کرده
بازار حکیم و ما مریضیم
از دست حکیم کجا گریزیم ?
از نسخه ئ بد شفا ندیدیم
هر چند دوا گران خریدیم
**
پرسید که نکته در کدام است ?
گفتم : گفتم که جواب ناتمام است
***
نکته اینجاست
که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!
همگی در پی رقاصه ئ شهر می گردند
به ، چه بازار گرانی دارد!
محکش بالاتر
غزلش گویا تر
و چه شوق و طربی می آرد
****
نکته اینجاست
که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!
نکته اینجاست
که گویا کمر نازک و نرمی دارد
اهل آبادی ماست
عجبا
حیرتا
در سرش ذوق فرنگی دارد
*****
نکته اینجاست
که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!
ما که در سوگ فلان عشق غزل سر دادیم
خبرش را توی پس کوچه ئ شهر
نیمه ها ی دل شب
از دو تا عابر مست بشنیدیم
که ز ته مانده ئ تصنیف چنان خوش بودند
که نه گویا برگ زردی ز درخت افتاده
و نه گویا دل ما در غم دوری از خاک وطن
عاشقانه غزلی سر داده
نکته اینجاست
که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!
******
و چه این جمله به فکر همگی افتاده
بچه ها را چه کنیم ?
بچه ها می خواهند
بچه ها می رقصند
بچه ها می خوانند
این طریقی ست که در خاطرشان می ماند
*******
ا ی فلانی
دو سه خطی بنویس
ساده تر
رنگی تر
در پی قافیه و واژه نباش
سوژه ئ امروزی
بگذر از دلسوزی
*******
لله هایی همه دلسوزتر از مادرشان
بی خیال از غم فردایی و از عاقبت و آخرشان
*********
من هنوز معتقدم
من هنوز معتقدم
می توان عشق به آنها آموخت
می شود در به در واژه ئ بازاری نبود
می توان تقدیم کرد
و پشیزی به پشیزی نفروخت می توان عشق به آنها آموخت
------------------------------------------------------------
:: برچسبها:
شعر مسعود فردمنش ,
اشعار مسعود فردمنش ,
شعر ,
مسعود فردمنش ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0